دوي‌يي نيست من توام تو مني

شاعر : سيف فرغاني

سيف فرغاني اندرين کوي استدوي‌يي نيست من توام تو مني
دي مرا گفت آن مه ختنيبا سگان همنشين ز بي وطني
ما دو سر در يکي گريبانيمکه من آن توام تو آن مني
گو لباس تن از ميانه بروچو جدامان کند دو پيرهني؟!
گر فقيري به ما بود محتاجچون برفت از ميان ما دو تني
دوست با عاشقان همي گويدحاجت از وي طلب که اوست غني
عاشقان از جناب معشوقندبه اشارت سخن ز بي‌دهني
همچو قرآن که چون فرود آمدگر حجازي بوند و گر يمني
علوي سبط مصطفي باشدگويي آن هست مکي آن مدني
گر چه گويند خلق سلمان راگر حسيني بود و گر حسني
عاشق دوست را ز خلق مدانپارسي و اويس را قرني
روي پوشيده و برهنه به تندر بحرين را مگو عدني
غزل عشق چون سراييديمردگان را چه غم ز بي‌کفني
عاقبت مطربان مجلس وصلخارج از پرده‌هاي خويشتني
دوست گويد بيا که با تو مرابنوازندت اي چو دف زدني